یا لطیف
خلیج فارس
چنانچه از قدیمی ترین منابع تاریخی برمی آید ، دریای جنوب ایران به هیچ نامی جز خلیج فارس خوانده نشده است، اما پس از کودتای عبدالکریم قاسم در عراق (1958م) وی از گرد راه نرسیده داعیهی رهبری جهان عرب را نمود و برای تحریک احساسات اعراب و رقابت با جمال عبد الناصر رییس جمهور مصر خلیج فارس را به نام جعلی خلیج عربی خواند . این توطئه خیلی زود شکست خورد زیرا دانشگاه بغداد بر اساس اسناد تاریخی ادعای او را رد کرد.
دومین فتنه گر روزنامه تایمز لندن بود که در سال 1962م عنوان جعلی خلیج عربی را استفاده کرد که همزمان با تحرکات عرب گرایانه ناصر بود و مورد استقبال او قرار گرفت، اما وی فراموش کرده بود که اندکی پیش خود او حدود جهان عرب را «من المحیط الاطلسی الی الخلیج الفارسی» خوانده بود و سوادش نیزآنقدر قد نمیکشید که بداند مورخان مسلمان و عرب قرنها این آبراه را « الخلیج الفارسی »یا« البحر الفارسی» و یا حتی «الخلیج الایرانی» می نامیدند.
ادعای ناصر سندیتی نداشت و همسو با اهداف استعمارگران بود و زمینه را برای تفرقه در جهان اسلام تقویت کرد واز آن پس متاسفانه بسیاری از دولتهای عرب نوکر استعمار در کتابهای درسی و دیگر نوشتههای رسمی و رسانههای خود این عنوان من درآوردی را استفاده نمودند و نیرویی را که باید در برابر دشمن اصلی عربها و دیگر مسلمانان؛ یعنی، اسراییل و آمریکا به کار می بردند، علیه کشوری مسلمان(ایران) استفاده کردند.
در این ارتباط بررسی کوتاهی از تاریخچهی خلیج فارس ضروری به نظر میآید:
نخستین قومی که به بررسی جغرافیای جهان پیرامون خود پرداختند بابلیها بودند. پس از آنها نیز ایرانیها و یونانیها به این کار پرداختند، اما آثار بابلیها و ایرانیها در مقایسه با آثار یونانیها چندان گسترده نبود. براین اساس یونانیها آبهای جهان را یک اقیانوس یزرگ میدانستند که به چهار دریا منشعب می شد : 1- دریای متوسط (دریای مدیترانه) 2- دریای کاسپین(دریای مازندران) 3- خلیج فارس 4- خلیج عربی (دریای سرخ) این تقسیم بندی در آثار بسیاری از جغرافی دانان یونان قدیم از جمله «استرابو» که مقارن میلاد مسیح (ع) میزیست و به پدر علم جغرافیا شهرت دارد نیز آمده است.
دانشمندان وجغرافی دانان مسلمان که برخی از آنها عرب بوده-اند آبهای جهان را به دو دریای نیم کرهای؛ یعنی، دریای روم در غرب و دریا فارس در شرق تقسیم می کردند. برخی از آنها؛ از جمله، «ابن فقیه» در «مختصر البلدان» حتی مدعی شدهاند که دو دریای مورد اشاره در آیههای 21و 22 سورهی «الرحمن» همان دریاهای فارس و روم هستند. همه ی جغرافیدانان سدهی چهارم هجری؛ چون، «ابن رسته» در «اعلاق النفیسه»، «الوزید بلخی» د ر«صوره الارض» و... برعنوان دریای فارس تاکید کردهاند . از اواخر سده چهارم به بعد واژههای خلیج فارس و دریای عمان به عنوان دو بخش داخلی دریای بزرگ فارس مورد تاکید قرار گرفت و در نقشهها نیز ظاهر گشت. (احسن التقاسیم مقدسی و التفهیم بیرونی )
در سدهی ششم «طاهر مروزی» در کتاب «طبایع الحیوان»، «شریف الادریسی» در «نزهه المشتاق» در سده ی هفتم، «یاقوت حموی» در «معجم البلدان»، «زکریای قزوینی» در «آثار البلاد»، از سده ی هشتم تا سدهی دهم، «شمس الدین دمشقی»، «ابن الوردی»، «قلقشندی» و ... در آثار خود و از سدهی دهم هجری تا دوره ی اخیر، همهی نویسندگان مسلمان و از جمله عرب در آثار خود بر عنوان خلیج فارس و دریای عرب تاکید داشته اند (برای نمونه، ر.ک :تاریخ تمدن اسلامی، جرجی زیدان و اولین چاپ المنجد دایره المعارف دنیای عرب)
حال این پرسش پیش می آید که چرا حاکمان عرب با وجود این که مدارک تاریخی گواهی می دهند که دریا یا خلیج عرب همان دریای سرخ است که در مرز فلسطین اشغالی (اسراییل ) قرار دارد که بخشی از سرزمین آنان را نیز اشغال کرده، اما اعراب نه تنها از این عامل کلیدی در تحریک احساسات اعراب برای اتحاد ومبارزه علیه دشمن استفاده نمیکنند، بلکه با جعل تاریخ به سمت ایران منحرف شده، دشمن واقعی را فراموش کرده، به دشمنی با مسلمانی دیگرمشغول شدهاند. این انحراف از کدام آبشخور سرچشمه میگیرد؟ اگر دولتهای عرب به دنبال احیای تاریخ قومی خود هستند، چرا به سراغ دریای عربی خود؛ یعنی، دریای سرخ نمی روند؟ از این اختلافات چه کسی سود میبرد؟ چه کسانی و چرا از طرح خلیج عربی به جای دریای سرخ واهمه دارند؟ آیا همهی اینها به سرسپردگی اعراب در دشمنی با ایرانیان و شیعیان برنمیگردد؟