loading...
گروه فرهنگی رهپویان عمار
ویدئو و کلیپ های تولیدی
آخرین ارسال های انجمن
محمدهادی بازدید : 390 جمعه 27 بهمن 1391 نظرات (1)

 

وقتی امیلی به خانه برگشت، پشت در پاكت نامه ای را دید كه نه تمبری داشت و نه مهر اداره ی پست روی آن بود. فقط نام و آدرسش روی پاكت نوشته شده بود. او با تعجب پاكت را باز كرد و نامه ی داخل آن را خواند:

 

>> امیلی عزیز، عصر امروز به خانه ی تو می آیم.........

محمدهادی بازدید : 449 یکشنبه 01 بهمن 1391 نظرات (0)
 
نجار پیری خود را برای بازنشسته شدن آماده میکرد . یک روز او با صاحب کارخود موضوع را درمیان گذاشت . 
پس از روزهای طولانی و کار کردن و زحمت کشیدن ، حالا او به استراحت نیاز داشت وبرای پیدا کردن زمان این استراحت میخواست تا او را از کار بازنشسته کنند .
 
صاحب کار او بسیار ناراحت شد و سعی کرد او را منصرف کند، اما.....
محمدهادی بازدید : 577 یکشنبه 01 بهمن 1391 نظرات (0)
 
روزی سوراخ کوچکی در یک پیله ظاهر شد.
شخصی نشست و ساعت ها تقلای پروانه برای بیرون آمدن از سوراخ کوچک پیله را تماشا کرد.
آن گاه تقلای پروانه متوقف شد و به نظر رسید که خسته شده، و دیگر نمی تواند به تلاشش ادامه دهد.
آن شخص مصمم شد به پروانه کمک کند و با....
محمدهادی بازدید : 529 دوشنبه 11 دی 1391 نظرات (1)
 
با حکیمی گفتگویی داشتم.
 
حکیم مرا دید و گفت:می خواهی با من گفتگو کنی؟
گفتم: اگر وقت داشته باشید.
حکیم لبخندی زد و گفت: وقت را خدا به من داده
من نیز آن را در اختیار تو میگذارم.
چه سوالاتی در ذهن داری، که می خواهی از من بپرسی؟
پرسیدم چه چیز بیش از همه شما را در مورد انسانها متعجب می کند؟
حکیم پاسخ داد...
محمدهادی بازدید : 657 شنبه 09 دی 1391 نظرات (0)

 

روزي فردی سخني را بر زبان آورد كه مورد رنجش خاطر بهترين دوستش شد ، او بلافاصله از گفته خود پشيمان شده و بدنبال راه چاره اي گشت كه بتواند دل دوستش را بدست آورده و كدورت حاصله را برطرف كند .
    او در تلاش خود براي جبران آن ، نزد حکیم خردمند شهر شتافت و پس از شرح ماجرا ،‌ از وي مشورت خواست ...

 حکیم خردمند با دقت و حوصله فراوان به گفته هاي آن فرد گوش داد و پس از مدتي انديشه ، چنين گفت :

محمدهادی بازدید : 619 شنبه 09 دی 1391 نظرات (0)

 

مردجواني کنار نهر آب نشسته بود و غمگين و افسرده به سطح آب زل زده بود.

 
استادی از آنجا مي گذشت. او را ديد و متوجه حالت پريشانش شد و کنارش نشست. مرد جوان وقتي استاد را ديد بي اختيار گفت:"عجيب آشفته ام و همه چيز زندگي ام به هم ريخته است. به شدت نيازمند آرامش هستم و نمي دانم اين آرامش را کجا پيدا کنم؟"

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    کاربر گرامی به نظر شما مطالب سایت را در چه حد می بینید؟
    جدول لیگ برتر خلیج فارس
    جدول لیگ فوتسال ایران
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1246
  • کل نظرات : 143
  • افراد آنلاین : 11
  • تعداد اعضا : 116
  • آی پی امروز : 31
  • آی پی دیروز : 24
  • بازدید امروز : 39
  • باردید دیروز : 45
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 579
  • بازدید ماه : 579
  • بازدید سال : 37,966
  • بازدید کلی : 447,709
  • کدهای اختصاصی

    ابزار وبمستر

    لینک تصویری
    برای ایجاد لینک درسایت گروه فرهنگی رهپویان عمار لوگو خود را به ما ارسال کنید